اولین باری که دیدمت بابایی، هیچوقت یادم نمیره (مثل همه مردا منظورم تاریخ و اینا نیست ) اون روز صبح زود با مامانی رفتیم برای سونو نوبت گرفتیم. من رفتم 2تا شیر کاکائو خریدم که شما بخوری هایپر شی تو سونو خوب بیفتی وقتی دکتر دستگاه رو گذاشت رو شیمق مامانی و تورو نشونمون داد من خشک شدم! یه موجود کامل با 2تا دست و 2تا پا و همه چی داشت میچرخید و وول میزد منم نیگاش میکردم و فک میکردم این بچه منه؟! من بابا شدم؟! دیگه باید بزرگ بشم؟! و خیلی فکرای دیگه! ضعف کرده بودم و نفسم بالا نمیومد مامانی زل زده بود به من و خندهاش گرفته بود فیلمتو گرفتیم تو سی دی که واسه خبر دادن به بقیه ازش استفاده کنیم. ...